۱۳۹۰ مرداد ۴, سه‌شنبه

چرا ما ایرانیان اینقدر فقیریم؟

تفاوت كشورهاي ثروتمند و فقير، تفاوت قدمت آنها نيست.
براي مثال كشور مصر بيش از 3000 سال تاريخ مكتوب دارد و فقير است!
اما كشورهاي جديدي مانند كانادا، نيوزيلند، استراليا كه 150 سال پيش وضعيت قابل توجهي نداشتند، اكنون كشورهايي توسعه‌يافته و ثروتمند هستند.
تفاوت كشورهاي فقير و ثروتمند در ميزان منابع طبيعي قابل استحصال آنها هم نيست.
ژاپن كشوري است كه سرزمين بسيار محدودي دارد كه 80 درصد آن كوه‌هايي است كه مناسب كشاورزي و دامداري نيست اما دومين اقتصاد قدرتمند جهان پس از آمريكا را دارد. اين كشور مانند يك كارخانه پهناور و شناوري مي‌باشد كه مواد خام را از همه جهان وارد كرده و به صورت محصولات پيشرفته صادر مي‌كند.
مثال بعدي سوئيس است.
كشوري كه اصلاً كاكائو در آن به عمل نمي‌آيد اما بهترين شكلات‌هاي جهان را توليد و صادر مي‌كند. در سرزمين كوچك و سرد سوئيس كه تنها در چهار ماه سال مي‌توان كشاورزي و دامداري انجام داد، بهترين لبنيات (پنير) دنيا توليد مي‌شود.
سوئيس كشوري است كه به امنيت، نظم و سختكوشي مشهور است و به همين خاطر به گاوصندوق دنيا مشهور شده‌است (بانك‌هاي سوئيس).
افراد تحصيلکرده‌اي كه از كشورهاي ثروتمند با همتايان خود در كشورهاي فقير برخورد دارند براي ما مشخص مي‌كنند كه سطح هوش و فهم نيز تفاوت قابل توجهي در اين ميان ندارد.
نژاد و رنگ پوست نيز مهم نيستند. زيرا مهاجراني كه در كشور خود برچسب تنبلي مي‌گيرند، در كشورهاي اروپايي به نيروهاي مولد و فعال تبديل مي‌شوند.


پس تفاوت در چيست؟
تفاوت در رفتارهایي است كه در طول سال‌ها فرهنگ و دانش نام گرفته است.
وقتي كه رفتارهاي مردم كشورهاي پيشرفته و ثروتمند را تحليل مي‌كنيم، متوجه مي‌شويم كه اكثريت غالب آنها از اصول زير در زندگي خود پيروي مي‌كنند:
1 .اخلاق به عنوان اصل پايه
2.وحدت
3.مسئوليت پذيري
4.احترام به قانون و مقررات
5.احترام به حقوق شهروندان ديگر
6.عشق به كار
7.تحمل سختي‌ها به منظور سرمايه‌گذاري روي آينده
8.ميل به ارائه كارهاي برتر و فوق‌العاده
9.نظم‌پذيري
10.دروغ کثیف ترین فعل غیر انسانی دنیا
اما در كشورهاي فقير تنها عده قليلي از مردم از اين اصول پيروي مي‌كنند.
در کشور ما کسی که زیاد کار کند تراکتور نامیده می شود
کسی که به قوانین احترام بگذارد بچه مثبت است
کسی که اخلاقیات را رعایت کند برچسب پاستوریزه خواهد گرفت
کسانی که حقوق دیگران را زیر پا می گذارند و افراد قالتاق، آدمهای زرنگ خوانده می شوند
انسانهای منظم افراد خشک وبیحال هستند
انسانهای با ادب و مبادی آداب متملق به حساب می آیند
همه به دنبال یک شبه رفتن ره صد ساله هستند
آدمهائی که از این هیاهو فرار می کنند و دنبال آسایش وامنیت در کشورهای دیگه می گردند غربزده و سر خود معطلند.
و......... شما بگوئید...!!
باید از خودمان شروع کنیم
و از همین لحظه
ما ايرانيان فقير هستيم نه به اين خاطر كه منابع طبيعي نداريم يا اينكه طبيعت نسبت به ما بيرحم بوده‌است.
ما فقير هستيم براي اينكه رفتارمان چنين سبب شده‌است.
ما براي آموختن و رعايت اصول فوق كه (توسط كشورهاي پيشرفته شناسايي شده است) فاقد اهتمام لازم هستيم.
اگر شما اين نامه را براي ديگران نفرستيد:
اتفاقي براي شما نمي‌افتد،
از محل كارتان اخراج نمي‌شويد،
شغلتان را از دست نمی دهید
هفت سال بدبختي بر سرتان آوار نمي‌شود
و مريض هم نخواهيد شد.
اما اگر ایرانی هستید
اين پيغام را به گردش بياندازيد تا شايد تعداد بيشتري از هموطنانمان مانند شما آن را بفهمند، تغيير كرده و عمل كنند.
باشد که فرزندانمان صاحب و مالک ملیتی باشند که حاصلش در دنیا سرافکندگی و عقب ماندگی فرهنگی نباشد.

۱۳۹۰ تیر ۱۹, یکشنبه

دوازده سال از 18 تیر 1378 گذشت!

دوازده سال گذشت. آن که شاکیِ روزنامه سلام بود شد رئیس دولت کودتا. آن که دستور حمله به کوی را صادر کرد شد معاون قوه قضائیه. آن که فرماندهی حمله به کوی را بر عهده داشت شد رئیس سازمان بسیج. آن که جلسه محفل نشینان را اداره می کرد شد نماینده مجلس. آن که دولت وقت را تهدید کرد که دانشجویان را از خیابان جمع خواهد کرد شد شهردار تهران. آن که شب را میان دانشجویان خوابید شد فتنه گر. آن که شهید شد ...
برگرفته از فیسبوک

نوشته ای از پیمان معادی بازیگر نقش نادر در فیلم جدایی نادر از سیمین

سلام کردن گاه رسمیتی میدهد که نمیشود از دل حرف زد .

بگذارید آخرین ردیف سینما نشسته باشم و خیره به نقش

آرایی شما روی پرده هایی که روزگاری نه چندان دور پاره اش میکردید حرف بزنم .

ما نه گوسفندیم و نه خود را به خریت زده ایم.

تنها تفاوتمان اینست که بلندگو ها را به شما داده اند و تماشاچیگری را به ما

پیش فروش کرده اند . شما میتازید و گرد و خاک میکنید ...

ما چشمهایمان از غبار ِشما و اشک هایمان گِل میشود اما

چیزی نمی توانیم بگوییم . نه اینکه آزادی بیان نداریم ....

چرا داریم ، مشکل اینجاست که آزادی پس از بیان نداریم .

روی سخنم با شماست که گیشه ها را در دست گرفته اید

و آنقدر عوامل پشت صحنه دارید که سالی یک فیلم را ساخته

تدوین و میکس کنید تا عید ها کنار سفره هفت سین

برای فرزندانتان از خستگی های یکسال زحمت بگویید و آنها به شما

افتخار کنند که چه مردانه دم از حقیقت میزنید .

دلم از روزگاری میگیرد که " آدم برفی" ، جرم بود .

" مارمولک" به زیر پا ها خزید ، گربه های اشرافی ایرانی در

زیرزمین ها بایگانی شد ." دایره" را دو سال دور زدید و دم از سینمای خلاق زدید.

ناصر تقوایی این روز ها خاک میخورد... مخملباف پای ماندن نداشت ...

بهرام بیضایی با تمام دنیا قهر است.

مسعودکیمیایی هنوز خواب اسطوره هایش را میبیند ...

پرویز فنی زاده که در خاک باشد ، بهروز وثوق که ممنوعه و فاطمه

معتمد آریا مفقود الاثر ..باید پرچمدار سینمای ما حامد کمیلی شود ...

باید مسعود دهنمکی اپرای مجلل در گیشه ها به راه بیندازد...

باید فریدون جیرانی یک هفته شب نخوابی بکشد تا برنامه ترور شخصیت بازیگر های ما را بکشد .

بگذار این فریاد نصفه ای باشد که از گلوی یک نسل بیرون پریده است .

نسل ما را ببخشید ... ما خواستیم نفهم بمانیم ... نشد ... به خدا نشد ...

وقتی "داش آکل" به غیرتمان زد ...

وقتی "قیصر" به پاشنه های خوابیده ی ما خندید ...

وقتی "مسافران" را نفس کشیدیم ..

وقتی "هامون" را به جان نا خود آگاهمان انداختند

...

دست ما که نبود . ما "گاو ِ " مهرجویی را دیده ایم که گاو نمانیم....


ندانستیم از" باشو" هم غریبه ای کوچکتر میشویم.


ما را ببخشید که طعم سینمای خوب را چشیده ایم ....

ما را ببخشید اگر دستهای لرزان اکبر عبدی در "مادر" از یادمان نرفت ...

اگر کمر خمیده معتمد آریای "گیلانه" را تا خوردیم ..

اگر با حاج کاظم " آژانس شیشه ای" ، عذاب وجدان گرفته ایم ...

اگر در" مهاجر" ، جبهه هایمان را دید زده ایم .اگر طعم ناب گیلاس را چشیده ایم .

اگر پای " بایسیکلران" ، خوابمان گرفت و به خود فحش دادیم.

اگر فریماه فرجامی را خندیدید و ما خاطراتمان آتشمان زد ....

شما اهل به خود آمدن نیستید ، نبودید ... اما بدانید سکوت ما از سر بی کسییست ...

مارا در این بی کسی گِل گرفته اید و دل این نسل برای " ناخدا خورشید" ها تنگ است ...

ما خون دل میخوریم و بزرگان این سینما سکوت میکنند ....

شما هم میتازید ....

آقای اخراجیها

آقای پایان نامه

آقای ضد سینما

اینجا هرچه شود ..... هر چه باشد ....هنوز ایران است

کاش این نسل آنقدر غیرت داشته باشد تا گوش همیشه طلبکار شما را ، به این نوشته برساند ...

خواهش میکنم شیر
(share) کنید ، آنقدر که بی اجازه به رخشان کشیده شویم

۱۳۹۰ تیر ۱۵, چهارشنبه

تف به غیرت من که ادعای سبز بودنم میشه و هنوزم به فکر تظاهرات سکوت هستم


امروز مصاحبه سایت کلمه با مادر محترم خانم دکتر رهنورد رو دیدم. جمله جمله این مصاحبه مثل مشتی بود که به سرم می خورد. همش به خودم می گفتم که کجا رفت اون جمع دوستان؟ اون راهپیمایی ها؟ تظاهرات ها؟
پارسال مقاله ای نوشتم با این عنوان که مواظب باشی جنبش سبز به جنبشی صرفا داخل اینترنت تبدیل نشه. امثال می بینم که شده هیچ من هم کلا رفتم تو اینترنت.

بعد از دیدن عکس مادر خانم دکتر رهنورد به خودم گفتم: تف به روی تو که خودت رو جنبش سبزی می دونی و ته فعالیتت شده نوشتن چند خط یادداشت و عوض کردن آواتار و ته تهش راهپیمایی سکوت. در حالی که پدر جنبش و خانوادش و دوستانش به خاطرت توی زندانی هستند که هر زندانی بدتره و از هر شکنجه ای فجیع تر. و ما به جای رسیدگی به اینها به دعوای دروغی و ساختگی ا.ن و خ.ر چشم دوختیم.

۱۳۹۰ تیر ۱۴, سه‌شنبه

مطلبی از مسعود بهنود در جواب مدعيان پارازيتی

همه دوستانی که رگ گردن‌شان برآمده، بسيار به‌جاست به‌جای آن که سيلی در گوش پزشک بزنند کمی به خود آيند، اگر معتقدند نبايد در انتخابات شرکت کرد دور هم جمع شوند، کاری حسينی کنند، در ماه‌های مانده، بجنبند و مردم ايران را با خبر کنند و جريان تحريم را که مورد نظرشان هست به قوت برسانند، وگرنه اگر هم‌چنان بزرگ‌ترين مبارزه‌شان ناسزاگوئی به کسانی باشد که نتيجه را حدس زده‌اند، ماجرا تکرار می‌شود و نظام با بيش از شصت درصد انتخابات را برگزار می کند.
جائی خواندم مردی قلبش درد گرفت رفت نزد پزشک و از او شنيد که به بيماری مهلکی مبتلاست، با شنيدن اين خبر مَرد بيمار فريادی کشيد و دو سيلی به گوش پزشک زد و بی پرداخت حق ويزيت از مطب خارج شد، دفعه بعد که باز دردش افزون شد و به مطب رفت پزشک با روی گشاده به او گفت هيچ چيزت نيست، هم سيگارت را بکش هم آب شنگولی را بخور، و همه کارهای خلاف ديگر، خوب خوبی. مرد شادمان برخاست و علاوه بر حق ويزيت، انعامی هم در کف منشی پزشک گذاشت اما دم در مطب به زمين افتاد. منشی علت را پرسيد دکتر گفت خواستم حق ويزيت دفعه قبل را هم بپردازد چون ديگر چيزی به پايانش نمانده بود، در عين حال خودم را هم از مسير سيلی دور کنم.

کسانی که برنامه های هويت ساخته مشترک سعيد امامی و حسين شريعتمداری را ديده اند در تيتراژ آن جا فيلمی بود که مرا در يک جلسه خارج از کشوری نشان می داد، لحظه ای بود که در آن من خطاب به اپوزيسيون می گفتم "شما مانند کشتی گيری هستيد که تحمل ندارد کسی درباره رقيب و قدرتش به او سخنی بگويد، از همين رو بيست سال است [ در آن زمان ۲۰ سال بود] کشتی می گيريد و از جمهوری اسلامی شکست می خوريد. در حالی که حريفتان چندان قوی نيست اما شما راه مشاوره و خبر را به روی خود بسته ايد و هر کس به شما می گويد حريف پای راستش قوی است مراقب باشيد او را فرستاده نظام می بينيد و راه خبر می بنديد" [قريب به مضمون]. بابت اين حرف ها که در جمع بسته ای در دانشگاه فرانکفورت زده بودم و فيلمش به دست وزارت اطلاعات افتاده بود، بارها در تهران بازجوئی پس دادم.

حالا سئوالم اين است که پزشک بايد برای دلخوش بيمار نظر بدهد يا تشخيص خود بگويد که تا دير نشده شايد معالجه شود، سئوال ديگرم اين است که آيا اصولا پيروزی در مسابقه بدون داشتن اطلاعات دقيق درباره قدرت و ضعف رقيب ممکن است. و اين دو سئوال را که پاسخ داديد آن گاه از کسانی که از نظر اين حقير در گمانه زنی انتخابات آينده مجلس برآشفته اند بپرسيد برآشفتگی شان از چيست.

من در دو برنامه تلويزيونی در دو فرصت مختلف در پاسخ اين سئوال که وضعيت انتخابات آينده را چطور می بينی گفته ام حدود شصت در صدی در انتخابات شرکت می کنند... وقتی فرصت کمی وجود داشت اشاره کردم "... اين حکومت تا کنون نشان داده پنجاه در صد از مردم را به پای صندوق می برد، ايجاد انگيزه برای ده در صد هم کار زيادی ندارد برايشان". باز در فرصت بيشتر اشاره کردم به رقابت های محلی، به دادن آزادی و امکان انتشار چند نشريه در آستانه انتخابات، يا قرار گرفتن مردم در جريان اختلافات سياسی، رودربايستی، ترس و نگرانی از به هم خوردن امنيت و... اين ها را دلايل حضور پنجاه در صد شمرده ام.
می توانم بفهمم و از پيش هم برايم قابل پيش بينی بود که عده ای از اين خبر خوششان نيايد. بنابراين امری غيرطبيعی رخ نداده است و عجب ندارم. اما همين شايد باب بحثی بگشايد.

چند فرض طبيعی است که از اين پس ممکن است اتفاق افتد:
اول اين که نظر منتقدين محترم درست باشد و شرکت کنندگان در انتخابات آينده خيلی کمتر از شصت درصد باشند. از نظر من چه بهتر. در آن صورت من بايد نگران باشم که نگرانی ندارم. بلکه راست و صريح در روی شما خواهم ايستاد و خواهم گفت پيش بينی من غلط بود و شما با همت تر از آنيد که من گمان کردم .
دوم اين که همين پيش گوئی من کمک کند که عده ای به حرکت آيند و راه بجويند و درصد حرکت آن ها درصد شرکت کنندگان از اين هم کمتر شود. باز از نظر من چه بهتر.

يا اين که پيش بينی من درست در آيد و برای دو سال بعد که انتخابات ديگری در پيش است به فکر بيفتيم که چه بايد کرد.

احتمال ديگر همان است که حميد از کلن برايم نوشت "وقتی شما گفتی شصت در صد مردم بايد پای صندوق بروند، من خيلی عصبانی شدم" من برايش نوشتم "حميد جان من کی گفتم "بايد". اصلا مگر ممکن است کسی در مقام من به مردم بگويد بايد برويد، ولايت فقيه هم اين طوری نمی گويد، آن هم با تعيين شصت در صد. اصلا مردم بيچاره چطور بفهمند که کی شصت در صد شده اند .. من گفته ام پيش بينی می کنم شرکت کنندگان در انتخابات گمان دارم حدود شصت در صد باشند". حميد در جوابم نوشت "خب وقتی اين را می گوئيد يعنی همين را می خواهيد ديگه". اين جا می توان کمی تامل کرد. آيا واقعا پزشکی که خبر از بيماری می دهد همين را می خواهد، آيا متصدی بانک که خبر می دهد چيزی در حسابتان نيست همين را می خواهد.

حميد متوجه شد و در نامه بعدی معذرت خواست که لازم هم نبود. اما با آقای عزيزی چه کنيم که زحمت کشيده فيلمی پيدا کرده از انتخابات خرداد ۱۳۸۸ رياست جمهوری، انتخاباتی که منجر به جهانی شدن جنبش سبز شد. ايشان فيلم را در يوتيوب به عنوان سند شرکت من در انتخابات گذشته دنبال تکه ای از مصاحبه پارازيت گذاشته و نامش را داده سند دروغگوئی مسعود بهنود.

حالا چيست اين دروغگوئی؟

سئوال آقای کامبيز حسينی در همان اول پارازيت پنجشنبه پيش از من اين بود که در انتخابات شرکت می کنيد. من دو سه نکته گفتم و بعد يادآور شدم که اين که در پيش است انتخابات مجلس است و ما که در خارج کشور هستيم نمی توانيم در آن شرکت کنيم. و در مورد انتخابات مجلس توضيح ها دادم از جمله اين که گفتم اول بار در ۱۳۵۵ در انتخابات مجلس شرکت کردم و از آن پس هم تا در تهران بودم رای دادم". مچ گير محترم مچ را گرفته و نوشته از اين جمله برمی آيد که نشان می دهم در بيرون از ايران رای ندادم، در حالی که فيلم آورده که نشان دهد در انتخابات شرکت کرده ام و حالا لابد از شدت شرمساری به دروغ آن را انکار می کنم. مچ گير محترم به دو نکته توجه نکرده است.

اول اين که انتخابات مجلس با انتخابات رياست جمهوری فرق دارد. در مصاحبه صحبت انتخابات مجلس است که من به کامبيز گفته ام ما نمی توانيم در آن شرکت کنيم و در مورد خودم هم توضيح دادم که تا در تهران بودم رای دادم. اين که شرکت کرده ام در لندن انتخابات رياست جمهوری است.

دوم اين که دو بار شرکت من در انتخابات رياست جمهوری، از زمانی که در تبعيد هستم، بر کسی پوشيده نيست. در زمان خود بارها در سايت های مختلف از مردم دعوت کردم که نگذارند تحجر پيروز شود و در انتخابات شرکت کنند. در آن زمان دو بار در صدای آمريکا حاضر شدم و همين را پرسيدند و گفتم. در يکی از مناظره ها با آقای عليرضا ميبدی مقابل بودم [اين همان مصاحبه است که آقای ميبدی گفت تحليل لازم ندارد، معلوم است هاشمی رفسنجانی انتخاب می شود و اگر نشد من اين حرفه را رها می کنم] اين همان مصاحبه است که دو بار از صدای آمريکا پخش شده به خصوص يک تکه که من توضيح داده ام که همه شش نفر کانديدا يک طرف اما اگر آن که گمنام ترست اگر انتخاب شود، که بعيد نيست، همه بازی ها عوض می شود. محمود احمدی نژاد در آن تاريخ چندان گمنام بود که با ميکروسکپ هم ديده نمی شد و مصاحبه گر محترم صدای آمريکا برای چک کردن نامی که من می گويم به کاغذ جلويش نگاه کرد و حق داشت. در همان مناظره شعبان بی مخی که در لندن بود عکسی گرفته بود از من و فرستاده بود به عنوان سند شرکت من در انتخابات. در برنامه مطرح شد و به بحث کشيده شد. تا چند روز بعدش بحث در اينترنت جريان داشت و هم عکس ها.

باری قصدم اين است که شرکت من در انتخابات رياست جمهوری با يک دقيقه سرچ کردن در اينترنت به دست می آمد و پنهان نبود. در انتخابات بعدی يعنی سال ۱۳۸۸ هم همين طور، ده ها بار مصاحبه کردم . مردم به خروش آمده بودند، مگر يادتان رفته است، آرائی که معتقديد تقلب شده نشان می دهد که چهارده ميليون نفر در آن انتخابات فقط به ميرحسين موسوی رای داده اند، در همه شهرهای جهان صف دراز در مقابل کنسولگری ها بود. جهانی با خبر شده بود، حالا فيلمساز مچ گير خيال کرده کشف بزرگی است و من آن افتخار شرکت در حماسه خرداد ۸۸ را بايد پنهان کنم و به دروغ بگويم تا در تهران بودم رای می دادم.
حالا من چه بايد بگويم. جز اين نکته که:

همه دوستانی که رگ گردنشان برآمده، بسيار به جاست به جای آن که سيلی در گوش پزشک بزنند کمی به خود آيند، اگر معتقدند نبايد در انتخابات شرکت کرد دور هم جمع شوند، کاری حسينی کنند، در ماه های مانده، بجنبند و مردم ايران را با خبر کنند و جريان تحريم را که مورد نظرشان هست به قوت برسانند، وگرنه اگر همچنان بزرگ ترين مبارزه شان ناسزا گوئی به کسانی باشد که نتيجه را حدس زده اند، ماجرا تکرار می شود و نظام با بيش از شصت در صد انتخابات را برگزار می کند و همان روز اول رهبر در نطقی به رخ مردم جهان می کشد و نشان از مردمی بودن نظام می گيرد. زندانيان در زندان می مانند و نظارت استصوابی هم قرص و محکم سر جايش.

اگر اين بحث ها و گفتگو ها حداقل نتيجه اش اين باشد که به من بفهماند که نشستن پای اينترنت و با اسم مستعار ناسزا گفتن مبارزه نيست، مطابق هيچ فرهنگی مبارزه نيست، چه باک که در ميانش سنگ ريزه ای هم به پای کسی اصابت کند. به نظرم ماجور است. ورنه هر کس در اين وادی پا می گذارد بايد پيه خوک به تن بمالد، ناسزای شما جوانان هموطنم برای من اگر طيبات نباشد به هر حال جانگزا نيست. اما کاش با حرکتی همراه شود.

منبع: گویا نیوز