۱۳۹۰ آبان ۱۹, پنجشنبه

تنها راه باقی مانده برای آقای خامنه ای تن دادن به رای واقعی مردم و برگزاری انتخابات آزاد است

بیش از سی سال از انقلاب سال 57 می گذرد. طی این سی سال مردم ایران به امید پیشرفت و فردایی بهتر هر روز ناراحت تر و فقیر تر و مظلوم تر از روز قبل سر به بالین گذاشتند.

تنها 2 سال مخالفت مردم با نظامی که خود را مردمی می داند کافی بود که امروز تقریبا تمام کشورهای جهان مخالفت مستقیم خود را با نظام حاکم در ایران ابراز کنند و در سایه این بی کفایتی سران رژیم تمایل خود را به حمله و جنگ با ایران ابراز کنند.

اما با وجود تمام این مسائل می بینیم که رژیم کماکان و با وجود از بین رفتن نزدیک به تمام طرفدارانش هنوز هم به چند موشک از رده خارج و چند بمب کپی شده از کره شمالی و چین امیدوار است و طوری فریاد قدرتمندی سر می دهد که هر کسی که نداند (البته دیگر همه می دانند) فکر می کند که ایران از لحاظ نظامی کشوری قدرتمند تر از تمام ابرقدرتهای جهان است.

همه کسانی که در تظاهرات های بعد از انتخابات متقلبانه سال 88 شرکت داشتند می دانند که بسیجیان و لباس شخصی هایی که در ایام تظاهرات به مقابله با مردم کشور خود برخواستند حتی جرات نداشتند که بدون سلاح های خود (گاز اشک آور، شوکر، باتوم و برخی مواقع اسلحه گرم) و به طور انفرادی حتی یک خیابان از اکیپ دوستان خود دور شوند. و خود آنها نیز شاهدند که تمام فریاد هایشان تنها برای مردمی بود که مطمئن بودند سلاحی به دست ندارند و تنها برای تظاهرات مسالمت آمیز پای به خیابان گذاشته اند. آیا رهبر و دولتمردان از چنین بزدلانی انتظار مقابله با دشمنانی آموزش دیده با سلاح هایی بسیار جدید و خاص را دارند؟ جایی که بحث جنگی دو طرفه در میان باشد مطمئن باشید که تمام نیروهای سپاه پاسداران امروزی هم جایی نخواهند داشت و تنها به فکر فرار و همراه بردن دارایی اندوخته خود خواهند بود.

حال این سوال مطرح است که مردم ایران تا کی باید چوب ندانم کاری و حماقت رهبران خود را بخورند؟ رهبر و دولتمردان ایران هنوز هم فکر می کنند با وجود چاپلوسانی که فریاد ولایت ولایت سر می دهند باز هم راه به جایی خواهند برد؟

به نظر من تنها و تنها یک راه برای آقای خامنه ای باقی مانده است. اولا تمام زندانیان سیاسی را بدون قید و شرط آزاد و از خانواده های آنان و کشته شدگان 2 سال اخیر دلجویی نمایند. دوما هر چه سریعتر نسبت به عزل احمدی نژاد اقدام نمایند. سوما در اسرع وقت انتخابات آزاد و بدون قید و شرط در ایران برگزار شود.

با دیدن وضعیت امروز نظام یاد نامه ای افتادم که آقای هاشمی رفسنجانی چند روز قبل از انتخابات سال 88 به آقای خامنه ای نوشتند. تمام نامه به کنار اما یک بیت شعر انتهای نامه دقیقا زبان حال امروز سید علی خامنه است:

سر چشمه شاید گرفتن به بیل چو پر شد نشاید گرفتن به پیل

۱۳۹۰ مرداد ۴, سه‌شنبه

چرا ما ایرانیان اینقدر فقیریم؟

تفاوت كشورهاي ثروتمند و فقير، تفاوت قدمت آنها نيست.
براي مثال كشور مصر بيش از 3000 سال تاريخ مكتوب دارد و فقير است!
اما كشورهاي جديدي مانند كانادا، نيوزيلند، استراليا كه 150 سال پيش وضعيت قابل توجهي نداشتند، اكنون كشورهايي توسعه‌يافته و ثروتمند هستند.
تفاوت كشورهاي فقير و ثروتمند در ميزان منابع طبيعي قابل استحصال آنها هم نيست.
ژاپن كشوري است كه سرزمين بسيار محدودي دارد كه 80 درصد آن كوه‌هايي است كه مناسب كشاورزي و دامداري نيست اما دومين اقتصاد قدرتمند جهان پس از آمريكا را دارد. اين كشور مانند يك كارخانه پهناور و شناوري مي‌باشد كه مواد خام را از همه جهان وارد كرده و به صورت محصولات پيشرفته صادر مي‌كند.
مثال بعدي سوئيس است.
كشوري كه اصلاً كاكائو در آن به عمل نمي‌آيد اما بهترين شكلات‌هاي جهان را توليد و صادر مي‌كند. در سرزمين كوچك و سرد سوئيس كه تنها در چهار ماه سال مي‌توان كشاورزي و دامداري انجام داد، بهترين لبنيات (پنير) دنيا توليد مي‌شود.
سوئيس كشوري است كه به امنيت، نظم و سختكوشي مشهور است و به همين خاطر به گاوصندوق دنيا مشهور شده‌است (بانك‌هاي سوئيس).
افراد تحصيلکرده‌اي كه از كشورهاي ثروتمند با همتايان خود در كشورهاي فقير برخورد دارند براي ما مشخص مي‌كنند كه سطح هوش و فهم نيز تفاوت قابل توجهي در اين ميان ندارد.
نژاد و رنگ پوست نيز مهم نيستند. زيرا مهاجراني كه در كشور خود برچسب تنبلي مي‌گيرند، در كشورهاي اروپايي به نيروهاي مولد و فعال تبديل مي‌شوند.


پس تفاوت در چيست؟
تفاوت در رفتارهایي است كه در طول سال‌ها فرهنگ و دانش نام گرفته است.
وقتي كه رفتارهاي مردم كشورهاي پيشرفته و ثروتمند را تحليل مي‌كنيم، متوجه مي‌شويم كه اكثريت غالب آنها از اصول زير در زندگي خود پيروي مي‌كنند:
1 .اخلاق به عنوان اصل پايه
2.وحدت
3.مسئوليت پذيري
4.احترام به قانون و مقررات
5.احترام به حقوق شهروندان ديگر
6.عشق به كار
7.تحمل سختي‌ها به منظور سرمايه‌گذاري روي آينده
8.ميل به ارائه كارهاي برتر و فوق‌العاده
9.نظم‌پذيري
10.دروغ کثیف ترین فعل غیر انسانی دنیا
اما در كشورهاي فقير تنها عده قليلي از مردم از اين اصول پيروي مي‌كنند.
در کشور ما کسی که زیاد کار کند تراکتور نامیده می شود
کسی که به قوانین احترام بگذارد بچه مثبت است
کسی که اخلاقیات را رعایت کند برچسب پاستوریزه خواهد گرفت
کسانی که حقوق دیگران را زیر پا می گذارند و افراد قالتاق، آدمهای زرنگ خوانده می شوند
انسانهای منظم افراد خشک وبیحال هستند
انسانهای با ادب و مبادی آداب متملق به حساب می آیند
همه به دنبال یک شبه رفتن ره صد ساله هستند
آدمهائی که از این هیاهو فرار می کنند و دنبال آسایش وامنیت در کشورهای دیگه می گردند غربزده و سر خود معطلند.
و......... شما بگوئید...!!
باید از خودمان شروع کنیم
و از همین لحظه
ما ايرانيان فقير هستيم نه به اين خاطر كه منابع طبيعي نداريم يا اينكه طبيعت نسبت به ما بيرحم بوده‌است.
ما فقير هستيم براي اينكه رفتارمان چنين سبب شده‌است.
ما براي آموختن و رعايت اصول فوق كه (توسط كشورهاي پيشرفته شناسايي شده است) فاقد اهتمام لازم هستيم.
اگر شما اين نامه را براي ديگران نفرستيد:
اتفاقي براي شما نمي‌افتد،
از محل كارتان اخراج نمي‌شويد،
شغلتان را از دست نمی دهید
هفت سال بدبختي بر سرتان آوار نمي‌شود
و مريض هم نخواهيد شد.
اما اگر ایرانی هستید
اين پيغام را به گردش بياندازيد تا شايد تعداد بيشتري از هموطنانمان مانند شما آن را بفهمند، تغيير كرده و عمل كنند.
باشد که فرزندانمان صاحب و مالک ملیتی باشند که حاصلش در دنیا سرافکندگی و عقب ماندگی فرهنگی نباشد.

۱۳۹۰ تیر ۱۹, یکشنبه

دوازده سال از 18 تیر 1378 گذشت!

دوازده سال گذشت. آن که شاکیِ روزنامه سلام بود شد رئیس دولت کودتا. آن که دستور حمله به کوی را صادر کرد شد معاون قوه قضائیه. آن که فرماندهی حمله به کوی را بر عهده داشت شد رئیس سازمان بسیج. آن که جلسه محفل نشینان را اداره می کرد شد نماینده مجلس. آن که دولت وقت را تهدید کرد که دانشجویان را از خیابان جمع خواهد کرد شد شهردار تهران. آن که شب را میان دانشجویان خوابید شد فتنه گر. آن که شهید شد ...
برگرفته از فیسبوک

نوشته ای از پیمان معادی بازیگر نقش نادر در فیلم جدایی نادر از سیمین

سلام کردن گاه رسمیتی میدهد که نمیشود از دل حرف زد .

بگذارید آخرین ردیف سینما نشسته باشم و خیره به نقش

آرایی شما روی پرده هایی که روزگاری نه چندان دور پاره اش میکردید حرف بزنم .

ما نه گوسفندیم و نه خود را به خریت زده ایم.

تنها تفاوتمان اینست که بلندگو ها را به شما داده اند و تماشاچیگری را به ما

پیش فروش کرده اند . شما میتازید و گرد و خاک میکنید ...

ما چشمهایمان از غبار ِشما و اشک هایمان گِل میشود اما

چیزی نمی توانیم بگوییم . نه اینکه آزادی بیان نداریم ....

چرا داریم ، مشکل اینجاست که آزادی پس از بیان نداریم .

روی سخنم با شماست که گیشه ها را در دست گرفته اید

و آنقدر عوامل پشت صحنه دارید که سالی یک فیلم را ساخته

تدوین و میکس کنید تا عید ها کنار سفره هفت سین

برای فرزندانتان از خستگی های یکسال زحمت بگویید و آنها به شما

افتخار کنند که چه مردانه دم از حقیقت میزنید .

دلم از روزگاری میگیرد که " آدم برفی" ، جرم بود .

" مارمولک" به زیر پا ها خزید ، گربه های اشرافی ایرانی در

زیرزمین ها بایگانی شد ." دایره" را دو سال دور زدید و دم از سینمای خلاق زدید.

ناصر تقوایی این روز ها خاک میخورد... مخملباف پای ماندن نداشت ...

بهرام بیضایی با تمام دنیا قهر است.

مسعودکیمیایی هنوز خواب اسطوره هایش را میبیند ...

پرویز فنی زاده که در خاک باشد ، بهروز وثوق که ممنوعه و فاطمه

معتمد آریا مفقود الاثر ..باید پرچمدار سینمای ما حامد کمیلی شود ...

باید مسعود دهنمکی اپرای مجلل در گیشه ها به راه بیندازد...

باید فریدون جیرانی یک هفته شب نخوابی بکشد تا برنامه ترور شخصیت بازیگر های ما را بکشد .

بگذار این فریاد نصفه ای باشد که از گلوی یک نسل بیرون پریده است .

نسل ما را ببخشید ... ما خواستیم نفهم بمانیم ... نشد ... به خدا نشد ...

وقتی "داش آکل" به غیرتمان زد ...

وقتی "قیصر" به پاشنه های خوابیده ی ما خندید ...

وقتی "مسافران" را نفس کشیدیم ..

وقتی "هامون" را به جان نا خود آگاهمان انداختند

...

دست ما که نبود . ما "گاو ِ " مهرجویی را دیده ایم که گاو نمانیم....


ندانستیم از" باشو" هم غریبه ای کوچکتر میشویم.


ما را ببخشید که طعم سینمای خوب را چشیده ایم ....

ما را ببخشید اگر دستهای لرزان اکبر عبدی در "مادر" از یادمان نرفت ...

اگر کمر خمیده معتمد آریای "گیلانه" را تا خوردیم ..

اگر با حاج کاظم " آژانس شیشه ای" ، عذاب وجدان گرفته ایم ...

اگر در" مهاجر" ، جبهه هایمان را دید زده ایم .اگر طعم ناب گیلاس را چشیده ایم .

اگر پای " بایسیکلران" ، خوابمان گرفت و به خود فحش دادیم.

اگر فریماه فرجامی را خندیدید و ما خاطراتمان آتشمان زد ....

شما اهل به خود آمدن نیستید ، نبودید ... اما بدانید سکوت ما از سر بی کسییست ...

مارا در این بی کسی گِل گرفته اید و دل این نسل برای " ناخدا خورشید" ها تنگ است ...

ما خون دل میخوریم و بزرگان این سینما سکوت میکنند ....

شما هم میتازید ....

آقای اخراجیها

آقای پایان نامه

آقای ضد سینما

اینجا هرچه شود ..... هر چه باشد ....هنوز ایران است

کاش این نسل آنقدر غیرت داشته باشد تا گوش همیشه طلبکار شما را ، به این نوشته برساند ...

خواهش میکنم شیر
(share) کنید ، آنقدر که بی اجازه به رخشان کشیده شویم

۱۳۹۰ تیر ۱۵, چهارشنبه

تف به غیرت من که ادعای سبز بودنم میشه و هنوزم به فکر تظاهرات سکوت هستم


امروز مصاحبه سایت کلمه با مادر محترم خانم دکتر رهنورد رو دیدم. جمله جمله این مصاحبه مثل مشتی بود که به سرم می خورد. همش به خودم می گفتم که کجا رفت اون جمع دوستان؟ اون راهپیمایی ها؟ تظاهرات ها؟
پارسال مقاله ای نوشتم با این عنوان که مواظب باشی جنبش سبز به جنبشی صرفا داخل اینترنت تبدیل نشه. امثال می بینم که شده هیچ من هم کلا رفتم تو اینترنت.

بعد از دیدن عکس مادر خانم دکتر رهنورد به خودم گفتم: تف به روی تو که خودت رو جنبش سبزی می دونی و ته فعالیتت شده نوشتن چند خط یادداشت و عوض کردن آواتار و ته تهش راهپیمایی سکوت. در حالی که پدر جنبش و خانوادش و دوستانش به خاطرت توی زندانی هستند که هر زندانی بدتره و از هر شکنجه ای فجیع تر. و ما به جای رسیدگی به اینها به دعوای دروغی و ساختگی ا.ن و خ.ر چشم دوختیم.

۱۳۹۰ تیر ۱۴, سه‌شنبه

مطلبی از مسعود بهنود در جواب مدعيان پارازيتی

همه دوستانی که رگ گردن‌شان برآمده، بسيار به‌جاست به‌جای آن که سيلی در گوش پزشک بزنند کمی به خود آيند، اگر معتقدند نبايد در انتخابات شرکت کرد دور هم جمع شوند، کاری حسينی کنند، در ماه‌های مانده، بجنبند و مردم ايران را با خبر کنند و جريان تحريم را که مورد نظرشان هست به قوت برسانند، وگرنه اگر هم‌چنان بزرگ‌ترين مبارزه‌شان ناسزاگوئی به کسانی باشد که نتيجه را حدس زده‌اند، ماجرا تکرار می‌شود و نظام با بيش از شصت درصد انتخابات را برگزار می کند.
جائی خواندم مردی قلبش درد گرفت رفت نزد پزشک و از او شنيد که به بيماری مهلکی مبتلاست، با شنيدن اين خبر مَرد بيمار فريادی کشيد و دو سيلی به گوش پزشک زد و بی پرداخت حق ويزيت از مطب خارج شد، دفعه بعد که باز دردش افزون شد و به مطب رفت پزشک با روی گشاده به او گفت هيچ چيزت نيست، هم سيگارت را بکش هم آب شنگولی را بخور، و همه کارهای خلاف ديگر، خوب خوبی. مرد شادمان برخاست و علاوه بر حق ويزيت، انعامی هم در کف منشی پزشک گذاشت اما دم در مطب به زمين افتاد. منشی علت را پرسيد دکتر گفت خواستم حق ويزيت دفعه قبل را هم بپردازد چون ديگر چيزی به پايانش نمانده بود، در عين حال خودم را هم از مسير سيلی دور کنم.

کسانی که برنامه های هويت ساخته مشترک سعيد امامی و حسين شريعتمداری را ديده اند در تيتراژ آن جا فيلمی بود که مرا در يک جلسه خارج از کشوری نشان می داد، لحظه ای بود که در آن من خطاب به اپوزيسيون می گفتم "شما مانند کشتی گيری هستيد که تحمل ندارد کسی درباره رقيب و قدرتش به او سخنی بگويد، از همين رو بيست سال است [ در آن زمان ۲۰ سال بود] کشتی می گيريد و از جمهوری اسلامی شکست می خوريد. در حالی که حريفتان چندان قوی نيست اما شما راه مشاوره و خبر را به روی خود بسته ايد و هر کس به شما می گويد حريف پای راستش قوی است مراقب باشيد او را فرستاده نظام می بينيد و راه خبر می بنديد" [قريب به مضمون]. بابت اين حرف ها که در جمع بسته ای در دانشگاه فرانکفورت زده بودم و فيلمش به دست وزارت اطلاعات افتاده بود، بارها در تهران بازجوئی پس دادم.

حالا سئوالم اين است که پزشک بايد برای دلخوش بيمار نظر بدهد يا تشخيص خود بگويد که تا دير نشده شايد معالجه شود، سئوال ديگرم اين است که آيا اصولا پيروزی در مسابقه بدون داشتن اطلاعات دقيق درباره قدرت و ضعف رقيب ممکن است. و اين دو سئوال را که پاسخ داديد آن گاه از کسانی که از نظر اين حقير در گمانه زنی انتخابات آينده مجلس برآشفته اند بپرسيد برآشفتگی شان از چيست.

من در دو برنامه تلويزيونی در دو فرصت مختلف در پاسخ اين سئوال که وضعيت انتخابات آينده را چطور می بينی گفته ام حدود شصت در صدی در انتخابات شرکت می کنند... وقتی فرصت کمی وجود داشت اشاره کردم "... اين حکومت تا کنون نشان داده پنجاه در صد از مردم را به پای صندوق می برد، ايجاد انگيزه برای ده در صد هم کار زيادی ندارد برايشان". باز در فرصت بيشتر اشاره کردم به رقابت های محلی، به دادن آزادی و امکان انتشار چند نشريه در آستانه انتخابات، يا قرار گرفتن مردم در جريان اختلافات سياسی، رودربايستی، ترس و نگرانی از به هم خوردن امنيت و... اين ها را دلايل حضور پنجاه در صد شمرده ام.
می توانم بفهمم و از پيش هم برايم قابل پيش بينی بود که عده ای از اين خبر خوششان نيايد. بنابراين امری غيرطبيعی رخ نداده است و عجب ندارم. اما همين شايد باب بحثی بگشايد.

چند فرض طبيعی است که از اين پس ممکن است اتفاق افتد:
اول اين که نظر منتقدين محترم درست باشد و شرکت کنندگان در انتخابات آينده خيلی کمتر از شصت درصد باشند. از نظر من چه بهتر. در آن صورت من بايد نگران باشم که نگرانی ندارم. بلکه راست و صريح در روی شما خواهم ايستاد و خواهم گفت پيش بينی من غلط بود و شما با همت تر از آنيد که من گمان کردم .
دوم اين که همين پيش گوئی من کمک کند که عده ای به حرکت آيند و راه بجويند و درصد حرکت آن ها درصد شرکت کنندگان از اين هم کمتر شود. باز از نظر من چه بهتر.

يا اين که پيش بينی من درست در آيد و برای دو سال بعد که انتخابات ديگری در پيش است به فکر بيفتيم که چه بايد کرد.

احتمال ديگر همان است که حميد از کلن برايم نوشت "وقتی شما گفتی شصت در صد مردم بايد پای صندوق بروند، من خيلی عصبانی شدم" من برايش نوشتم "حميد جان من کی گفتم "بايد". اصلا مگر ممکن است کسی در مقام من به مردم بگويد بايد برويد، ولايت فقيه هم اين طوری نمی گويد، آن هم با تعيين شصت در صد. اصلا مردم بيچاره چطور بفهمند که کی شصت در صد شده اند .. من گفته ام پيش بينی می کنم شرکت کنندگان در انتخابات گمان دارم حدود شصت در صد باشند". حميد در جوابم نوشت "خب وقتی اين را می گوئيد يعنی همين را می خواهيد ديگه". اين جا می توان کمی تامل کرد. آيا واقعا پزشکی که خبر از بيماری می دهد همين را می خواهد، آيا متصدی بانک که خبر می دهد چيزی در حسابتان نيست همين را می خواهد.

حميد متوجه شد و در نامه بعدی معذرت خواست که لازم هم نبود. اما با آقای عزيزی چه کنيم که زحمت کشيده فيلمی پيدا کرده از انتخابات خرداد ۱۳۸۸ رياست جمهوری، انتخاباتی که منجر به جهانی شدن جنبش سبز شد. ايشان فيلم را در يوتيوب به عنوان سند شرکت من در انتخابات گذشته دنبال تکه ای از مصاحبه پارازيت گذاشته و نامش را داده سند دروغگوئی مسعود بهنود.

حالا چيست اين دروغگوئی؟

سئوال آقای کامبيز حسينی در همان اول پارازيت پنجشنبه پيش از من اين بود که در انتخابات شرکت می کنيد. من دو سه نکته گفتم و بعد يادآور شدم که اين که در پيش است انتخابات مجلس است و ما که در خارج کشور هستيم نمی توانيم در آن شرکت کنيم. و در مورد انتخابات مجلس توضيح ها دادم از جمله اين که گفتم اول بار در ۱۳۵۵ در انتخابات مجلس شرکت کردم و از آن پس هم تا در تهران بودم رای دادم". مچ گير محترم مچ را گرفته و نوشته از اين جمله برمی آيد که نشان می دهم در بيرون از ايران رای ندادم، در حالی که فيلم آورده که نشان دهد در انتخابات شرکت کرده ام و حالا لابد از شدت شرمساری به دروغ آن را انکار می کنم. مچ گير محترم به دو نکته توجه نکرده است.

اول اين که انتخابات مجلس با انتخابات رياست جمهوری فرق دارد. در مصاحبه صحبت انتخابات مجلس است که من به کامبيز گفته ام ما نمی توانيم در آن شرکت کنيم و در مورد خودم هم توضيح دادم که تا در تهران بودم رای دادم. اين که شرکت کرده ام در لندن انتخابات رياست جمهوری است.

دوم اين که دو بار شرکت من در انتخابات رياست جمهوری، از زمانی که در تبعيد هستم، بر کسی پوشيده نيست. در زمان خود بارها در سايت های مختلف از مردم دعوت کردم که نگذارند تحجر پيروز شود و در انتخابات شرکت کنند. در آن زمان دو بار در صدای آمريکا حاضر شدم و همين را پرسيدند و گفتم. در يکی از مناظره ها با آقای عليرضا ميبدی مقابل بودم [اين همان مصاحبه است که آقای ميبدی گفت تحليل لازم ندارد، معلوم است هاشمی رفسنجانی انتخاب می شود و اگر نشد من اين حرفه را رها می کنم] اين همان مصاحبه است که دو بار از صدای آمريکا پخش شده به خصوص يک تکه که من توضيح داده ام که همه شش نفر کانديدا يک طرف اما اگر آن که گمنام ترست اگر انتخاب شود، که بعيد نيست، همه بازی ها عوض می شود. محمود احمدی نژاد در آن تاريخ چندان گمنام بود که با ميکروسکپ هم ديده نمی شد و مصاحبه گر محترم صدای آمريکا برای چک کردن نامی که من می گويم به کاغذ جلويش نگاه کرد و حق داشت. در همان مناظره شعبان بی مخی که در لندن بود عکسی گرفته بود از من و فرستاده بود به عنوان سند شرکت من در انتخابات. در برنامه مطرح شد و به بحث کشيده شد. تا چند روز بعدش بحث در اينترنت جريان داشت و هم عکس ها.

باری قصدم اين است که شرکت من در انتخابات رياست جمهوری با يک دقيقه سرچ کردن در اينترنت به دست می آمد و پنهان نبود. در انتخابات بعدی يعنی سال ۱۳۸۸ هم همين طور، ده ها بار مصاحبه کردم . مردم به خروش آمده بودند، مگر يادتان رفته است، آرائی که معتقديد تقلب شده نشان می دهد که چهارده ميليون نفر در آن انتخابات فقط به ميرحسين موسوی رای داده اند، در همه شهرهای جهان صف دراز در مقابل کنسولگری ها بود. جهانی با خبر شده بود، حالا فيلمساز مچ گير خيال کرده کشف بزرگی است و من آن افتخار شرکت در حماسه خرداد ۸۸ را بايد پنهان کنم و به دروغ بگويم تا در تهران بودم رای می دادم.
حالا من چه بايد بگويم. جز اين نکته که:

همه دوستانی که رگ گردنشان برآمده، بسيار به جاست به جای آن که سيلی در گوش پزشک بزنند کمی به خود آيند، اگر معتقدند نبايد در انتخابات شرکت کرد دور هم جمع شوند، کاری حسينی کنند، در ماه های مانده، بجنبند و مردم ايران را با خبر کنند و جريان تحريم را که مورد نظرشان هست به قوت برسانند، وگرنه اگر همچنان بزرگ ترين مبارزه شان ناسزا گوئی به کسانی باشد که نتيجه را حدس زده اند، ماجرا تکرار می شود و نظام با بيش از شصت در صد انتخابات را برگزار می کند و همان روز اول رهبر در نطقی به رخ مردم جهان می کشد و نشان از مردمی بودن نظام می گيرد. زندانيان در زندان می مانند و نظارت استصوابی هم قرص و محکم سر جايش.

اگر اين بحث ها و گفتگو ها حداقل نتيجه اش اين باشد که به من بفهماند که نشستن پای اينترنت و با اسم مستعار ناسزا گفتن مبارزه نيست، مطابق هيچ فرهنگی مبارزه نيست، چه باک که در ميانش سنگ ريزه ای هم به پای کسی اصابت کند. به نظرم ماجور است. ورنه هر کس در اين وادی پا می گذارد بايد پيه خوک به تن بمالد، ناسزای شما جوانان هموطنم برای من اگر طيبات نباشد به هر حال جانگزا نيست. اما کاش با حرکتی همراه شود.

منبع: گویا نیوز

۱۳۹۰ تیر ۴, شنبه

تمام تجاوزها و هتک حرمت های صورت گرفته اخیر با حمایت و به دستور نظام بوده است

شاید فکر کنید که تیتر این مقاله کمی تند و شاید احساسی است. اما در نظر بگیرید حکومتی را که بعد از تظاهرات 25 بهمن 1389 و مشاهده حجم وسیع و افزایش چشمگیر مخالفانش آن هم پس از آنهمه هزینه و کشتار و تجاوز و ... چه کاری از دستش برمی آید. به نظر من راه های زیر برای حل این مشکل می باشد.
1) دلجویی از مخالفین و مذاکره با آنان و اصلاح نظام
2) افزایش فشار بر مردم و سرکوب بیشتر تظاهرات و ایجاد رعب و وحشت در جامعه
از آنجاییکه نظام جمهوری اسلامی تا امروز بویی از شفقت و مهربانی با صاحبان کشور تحت سلطه اش را نداشته تنها راه دوم باقی می ماند. حالا چرا تجاوز به خانمها و ارعاب خانمهای به اشکال مختلف؟
تمام کسانی که در تظاهرات های بعد از انتخابات شرکت داشتند یک نکته را به خوبی می دانند و آن هم اینکه در تظاهرات های صورت گرفته دختران و زنان از مردان جلوتر بوده اند و تاثیر بسیار زیادی بر تظاهرات داشتند. به نوعی با وجود جمعیت کمتر خانم ها می توان نیمی از تاثیرات تظاهرات های صورت گرفته را به خاطر عملکرد دختران و زنان شجاع این سرزمین دانست.
مطمئنا حکومت با احکام تا حد زیادی جهت دار و به دور از عقل و انصاف اسلام در مورد زنان قصد دارد زنان و دختران این سرزمین را به گوشه خانه ها کشانده و اثر و حضور آنان را در جامعه کمرنگ نماید.
شک نکنید و مطمئن باشید که تمام تجاوزهای صورت گرفته در چند ماه اخیر زیر نظر حکومت و به دستور نظام بوده است ودلیل آن هم تلاش برای ناامن جلوه دادن جامعه برای زنان از سوی مردم عوام است. با اینکار تمام حرکات نظام برای انزوای زنان و دختران ایران وجهه عاقلانه پیدا می کند. حرکاتی از قبیل گشت ها ارشاد و ... . اگر دقت کرده باشید در چند ماهه اخیر تشویق برای چند همسری نیز به تبلیغات نظام اضافه شده است.
حال شما بگویید که چه باید کرد؟ آیا هنوز تظاهرات سکوت را راه حل مشکل این کشور می دانید؟

۱۳۹۰ خرداد ۵, پنجشنبه

چرا جنبش سبز که هدفش اصلاح کشور و نابودی دیکتاتور و نظام کودتا بود، متلکت های یک مجری علیه دولت را پیروزی می داند؟

میرحسین موسوی، خانم دکتر رهنورد، شیخ مهدی کروبی و خانم کروبی بیش از صد روز است که در زندان بسر می برند. دلیلش هم واضح است. چون بین تمام مردم این کشور با عقاید مختلف نقطه مشترکی ایجاد کردند و همه را برای نجات کشور با هم همراه کردند. گفتند که برای ساختن کشور نیاز به اعتقاد و دینداری نیست. آدمیت لازم است.
حالا می بینیم که جنبش ما که یکی از مترقی ترین و پرطرفدارترین جنبش های جهان است از 25 بهمن سال 1389 دیگر هیچ برنامه خاصی ندارد.
نه تظاهرات، نه کمپین درستی که تاثیرگذار باشد. حتی دیگر از اعلامیه و شعار نویسی هم مثل سابق خبری نیست.
کجاست تابلوهای "دیکتاتور، به پایان سلام کن" . کجاست گروه های کوچک دوستان که فعالیت اعتراضی مدنی انجام می دادند. شعار می نوشتند و اعلامیه چاپ می کردند.
اصلا نکند جنبش ما که به عقیده بسیاری تمام مردم منطقه را بیدار کرده خود به خواب برود؟
این واقعا خیلی بد است که بعد از دو سال و نشان دادن آن سطح تفکر در جنبش سبز امروز تنها خوشحالیمان کنایه های کوچک یک مجری به دولت کودتا باشد.
الان وقت فعالیت دوچندان و دوباره ماست. زمان آن رسیده که دوباره مبارزات مدنی خود را با سرعت چند برابر آغاز کنیم.
مبارزه بدون خشونت یعنی همین: اعتراض مدنی تا زمان به زانو درآوردن دیکتاتور
نگرانی جنبش سبز از دولت کودتا نیست. همانطور که جناب موسوی پیش بینی کرده بود این دولت خود قبر خودش را کنده و نیازی به اعتراض ما ندارد.
ما باید اهداف بزرگتری را دنبال کنیم. باید دوباره گروه های کوچک دوستانمان را جمع کنیم.
به قول محمد مختاری عزیز:خدایا ایستاده مردن را نصیبم کن که از نشسته زیستن در ذلت خسته ام.
به امید پیروزی

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۱, یکشنبه

طرح پوستر اخراجی‌ها ۳ دزدی از آب درآمد!

طراحی پوستر فیلم اخراجی‌ها ۳، دزدی از روی یک کاریکاتور اثر علی دیواندری، کارتونیست معروف ایرانی است.

پوستر فیلم اخراجی‌ها۳ دزدی آشکار از روی طرحی از «علی‌دیواندری» است که سال‌ها پیش برنده جایزه اول جشنواره بین‌المللی كاریكاتور «قوچ طلایی» شده است।

حیدر رایی که طراحی این پوستر را برعهده داشته است، پیش‌تر گفته بود که «در گفت‌وگو با کارگردان و موضوعی که به آن توجه کرده» این پوستر را طراحی کرده است، اما شباهت بی‌کم و کاست پوستر این فیلم با کاریکاتوری که برنده جشنواره جشنواره بین‌المللی كاریكاتور «قوچ طلایی» سال ۱۹۹۷ قبرس شده است نشان می‌دهد که این گفت‌وگو فقط در «دزدی هنری» او نقش داشته است!

طرحی که حیدر رضایی آن را دزدیده، همچنین در کتاب «لبخند بزن مونا لیزا» شامل طرح‌های از علی دیواندری، در سال ۱۳۸۰ توسط انتشارات روزنه منتشر شده است.

این طرح همچنین پیشتر در نشریات مختلف خارجی و داخلی مثل حیات نو و دنیای سخن چاپ شده است.

حیدر رضایی، سال‌هاست که به طراحی مشغول است و بعید می‌رسد که وی این کاریکاتور علی دیواندری را قبل از طراحی پوستر فیلم اخراجی‌ها۳ ندیده باشد.

اکران فیلم اخراجی‌ها۳ واکنش‌های زیادی را در میان مخالفان حکومت و دولت ایران برانگیخت و بعضی نیز گفتند که پوستر این فیلم توهین به معترضان است।

منبع: ویکی لیکس فارسی (فیسبوک)

۱۳۹۰ فروردین ۲۳, سه‌شنبه

چطور ایمیل های آموزشی دوستانتان زندگیتان را به گند می کشد؟

ایمیل هایی که میگیریم کمتر شده این روزا ولی کماکان ایمیل های آموزشی که دوستان میفرستن سرازیره...به لطف این ایمیل ها زندگی من دیگه مثل سابق نیست। حقیقتش تغییراتی در اثر این ایمیل ها در من ایجاد شده که حس عجیبی راجع بهش دارم. مثلا" هنوز هم برام پیغام میاد که جلوی زیر آب رفتن پاسارگاد رو هرجوری که میتونم بگیرم!...گاهی با خواهش و درخواست امضا طومار و گاهی هم با فحش و فضیحت بهم میگن که خیلی خری که مقبره یکی از اجداد بزرگوارت به خاطر افتتاح سد توسط دولت مهرورز داره فاکد آپ میشه و تو نشستی تو خونه ات. به بی غیرتی متهم هستم. دیگه یه لقمه راحت تو رستوران از گلوم پایین نمیره، چون دوستان عکس هرچی جونور و کثافاتی که توی بشقابهای نیمه خورده و سوپ ها و رستوران ها پیدا شده رو، برام فرستادن و تمام ماشین های حمل گوشت رو به طریق ایکس ری در حال حمل گربه های بی صاحاب پوست کنده و یخ زده میبینم. هرچی مایعات دستشویی میخرم به سرعت برق و باد تموم میشه چون نسبت کثافت های روی کیبرد و دستگیره در تاکسی و اسکناس و بند کفش و پاکت سیگار و قوطی کنسرو رو به سنگ توالت برام محاسبه شده و تا دقت 3 رقم اعشار فرستاده شده و همگی چندین برابر لیسیدن کف توالت ، ضرر داشته! آدرس تمام مجامع جهانی رو حفظ شدم و با همشون مکاتبه دارم چون بارها ازشون درخواست کردم که مراسم ختنه سورون رو یه آیین جهانی اعلام کنند و رقص چاقو در یونسکو بعنوان میراث فرهنگی بشریت ثبت بشه. دیگه یه قرون پول تو بانک ندارم چون مجتبی کوچولو توی استان ایلام تقریبا" 300 بار کلیه هاش از کار افتادن و باید عمل میشده و پدرش 35 بار از روی نردبون افتاده و 4 تا دنده شیکسته داره و بیکاره و خواهرش هم در اثر آتش سوزی چراغ نفتی 46 بار پیوند پوست لازم داشته. البته هنوز امیدوارم که توی برنامه ای که یکی از ایمیل ها میگفت واقعیت بدون ردخوره، با فرستادن ایمیل به 2500 نفر از دوستام مبلغی معادل 273 657 دلار درآمد مفت و مسلم نصیبم بشه و این غیر از اون درخواستهای اقامت در کشورهای انگلیس و امریکا و استرالیا است که از دفتر حفاظت منافعشون در آفریقای جنوبی و گامبیا برام رسیده. دیگه تمام حرفای پائولو کویلو و مارکز و دکترشریعتی و چارلی چاپلین و دکتر حسابی و گابریل باتیستوتا رو راجع به زیبایی زندگی و خوب بودن حوله گرم و زیبایی چشمای دختر بچه ها حفظم . همیشه در حالی که از دود و کثافت تهران دارم خفه میشم و یه خرس باتوم بدست با شلوار شیش جیب دنبالم میدوه ، به اون پیرمرد کور بیچاره ای که زیبایی بهار رو نمیدید فکر میکنم و احساس میکنم من خیلی از اون خوشبخت ترم! دیگه نمیتونم با خیال راحت از سوپر مارکت خرید کنم چون نصف مارک های مواد غذایی، بیشتر سودشون عاید شرکت هایی میشه که روی نقشه های نصب شده در دفاترشون به جای خلیج فارس نوشته خلیج عربی. به لطف دوستان من دیگه نمیتون نوشیدنی های گازدار بخورم چون نصف بیشترشون جرم های توالت رو به سه شماره تو خودشون حل میکنن. پفک که به هیچ عنوان، چون موقع آتیش گرفتن ازش دود سفید عجیبی متصاعد میشه و همچنین هیچ آبی که تو بطری یخچال باشه را نمیتونم بنوشم چون هفت جور سرطان مختلف میاره، در عین حال از مایکرویو هم برای گرم کردن غذا نمیتونم استفاده کنم چون گلدونی که با آب یکبار گرم شده در مایکروویو آب داده شده بود، 3 روزه ورچلوسید! و از همه بدتر امواج موبایله که اگه بیست تاش با هم رو موقع زنگ زدن، جمع کنی یه تخم شتر مرغ رو 30 ثانیه ای میپزه دیگه من که جای خود داره! با آگاهی که در اثر این ایمیل ها پیدا کردم،دیگه تمام مدتی که سوار اتومبیلم هستم مراقب اطرافم ،که مبادا یه روانی با یه تفنگ آب پاش که توش اسید سولفوریک ریخته بیاد سراغم! دیگه نمیتونم به شماره هایی که نمیشناسم و روی صفحه موبایلم ظاهر میشه جواب بدم چون ممکنه در اثر مکالمه با اونا بعدا" برام قبضی بیاد که میگه من 2 ماه تموم با جاماییکا و اوگاندا حرف زدم. دیگه نمیتونم به راحتی با عابر بانک کار کنم چون اگه شماره کارت رو اشتباه وارد کنم ، کلانتری منطقه اتوماتیک خبر میشه و کارت از طریق سیستم ردیاب الکترونیکی قفل میشه. در اثر اطلاعات ارزشمند ایمیل ها ،بنزین زدن برام کابوس شده چون فهمیدم اگه هر دفعه یه پروسه خاص رو برای گذاشتن و برداشتن کارت سوخت طی نکنم از سهمیه ام چندین لیتر کم میشه. مسواکم رو توی پذیرایی نگه میدارم چون استفاده از سیفون باعث میشه ذرات ریز مدفوع تا 6 متر در اطراف پراکنده شن. هیچ رو انداز ارزون قیمتی نمیخرم چون ممکنه مواد اولیه اش ...... های مصرف شده یک دهکده در شمال شرقی چین باشه! به خاطر نصیحت عالمانه ایمیل ها که بر مبنای تحقیقات یک دانشمند آلمانی که در پرو تحقیق میکرده ارسال شده بود، 5 هفته تمام سعی کردم از عصاره آبلیمو و سیر و گشنیز که سه روز در آفتاب و سه روز در سایه مونده بود به جای نهار و شام استفاده کنم تا پوستم شفاف شه و تمام سوراخای پوستم باز شه، اما این فقط باعث شد تا عمر دارم دیگه چیزی که بو و مزه این سه تا رو بده، نخورم! دیگه به هیچ عنوان در هیچ دریایی شنا نمیکنم چون حجم مدفوع و ادرار نهنگ ها و کوسه ها در هر نوبت کارکرد مزاج ،برام ارسال شده! راستش اگه خوندن این نوشته رو به 235 تا از دوستاتون توصیه نکنید تا فردا ساعت 5 بعد از ظهر یه کوهان پشمالو در میارین که فقط با عمل جراحی قابل برداشتن خواهد بود....دیگه خودتون میدونید. منبع: نامعلوم

۱۳۹۰ فروردین ۱۶, سه‌شنبه

اعتراض بسیار تند فیلم دوستان سایت imdb به طرفداران جنبش سبز! (لطفا بدون تعصب بخوانید)

نوشته‌ای دردناک و واقعی که باید بدون تعصب خواند و از آن درس گرفت./
این مطلب امروز صبح به وسیله یکی از دوستان به دست من رسید। مطلبی که در ادامه به استحضار دوستان خواهد رسید نیاز به یک مقدمه کوتاه دارد.
حتماً در جریان رقابت جنجالی دو فیلم "اخراجی‌های 3" و "جدایی نادر و سیمین" هستید. و حتما میدانید که جنبش سبز شدیدا در تکاپو بود تا با تبلیغ گسترده رکورد فروش تازه‌ای برای "جدایی نادر و سیمین" ثبت کند.

مشکل از اونجا شروع شد که دوستان جبهه سبز (شامل اینجانب) با مراجعه و ثبت نام در یکی از معتبرترین سایت‌های مرجع در زمینه فیلم (سایت IMDB) امتیاز بالایی رو به این فیلم دادند و این هجوم بی‌سابقه باعث شد در یک چشم برهم زدن این فیلم آثار بزرگی چون پدرخوانده را نیز پشت سر بگذارد و برترین فیلم تاریخ سینما شود!!! خلاصه این حرکت کاملا عجیب که فقط از مردم مبتکر ایران برمیاد، باعث شد که سروصدای مشتاقان فیلم درآمده و اعتراض کنند.

نوشته زیر یکی از تندترین اعتراض‌هایی است که صورت گرفته است।

(ترجمه فارسی پس از متن انگلیسی قرار دارد، حتما بخوانید)


Tell me something,
Are you among those Iranians
Who lately join IMDB website
and Vote for "Simin, Nader, A Separation" the highest rank (10)?

Is this the same as your "Persian Gulf" issue?
"Keep the name, leave it trashy and tame?"

You Iranian!
You Patriot!
You Pathetic miserable shit!

Come on!
If you wanna show the world how much of an Artist or civilized person you are, be my fucking guest!
Seriously, What other better ways to express it?
Mr. Graduate!
Internet User!
Black Sheep!

But I suggest you to take a bit of your time
to listen to your "Imam", who is ME, Telling You:
"Your Art and Culture, is plain as your stupidity!"

You are nothing but just a bunch of assholes,
who fool some other people on the other side of this world, with your idiocy!

You Virus!
You Ascaris!
Trojan!
Buzzing Fly!

Tell me!
You ridiculous clowns really think,

Let me tell you what I think about Iranian Movies:
"This movie or any other Iranian one, is subject to issues and problems related to a sick society
Showing pathetic lifestyles and interactions between people in Iran,
coming out of mind of those with deep roots in different and traditional thoughts of an old-fashioned society
which looks totally abnormal, unfamiliar and undefined to an abroad public!"

And this must be your plain foolishness to think
that whatever that ever looked interesting to you and your isolated state of mind
would be as interesting out of the walls you have built around yourself!

***

Tell me Why!

Why do You have to go and devalue IMDB website
not only with your lack of intelligence,
nor your lack of wisdom
but with your complete disreputable state of being
when it had always tried to be dependable, to an acceptable degree, from scratch,
with the help of thousands of users who have tried to be fair and realistic???

Why???
Why can't you dumbfucks socialize
and live like any other human being in this whole world,
and have a little feeling of responsibility toward it??

How on earth in a place where users don't really find a point
in giving a single fraud vote to a movie,
You invading grasshoppers dare to let your-damn-selves
to make things as rootless?

***

And at last...
If you die in those old flying coffins,
or in a Car crash on a road,
Or
If everything around you, all look like a lie,
Stated Statistics seem illogically wrong
or the declared number of votes sound irrational, fraud and forgery,
Or
If you don't get visa to a specific location,
Or get called "black-hair" or known as somebody with bad reputations,
Or any other place who somehow someway,
something makes you feel like you don't deserve certain other things,
Just know that
for every thing that happens in this world,
there are reasons,
and your own misapprehension,
is not the reason for others' state of being unfair and cruel to you!

And If you ever get to gain a proper state of intelligence and responsibility,
you may want to "take your votes back", the stolen ones,
As you used to say during your after-election protests
Because I tend to think to myself
that anything Iranian, is totally unreliable.

Regards
A Poor Bastard,
But Hopefully not like you!

* - By the time of this note.


ببینم،
شما هم به تازگی عضو وبسایت
IMDB
می شوید و به فیلم جدایی نادر از سیمین "تا عددی که امکان دارد!" (10) رای می دهید؟

این موضوع هم مثل همان "خلیج فارس" تان است؟
"
اسمش را داشته باشید، ولی خودش و ساحلش را به گند کشیده باشید؟"

ایرانی؟
وطن پرست؟
فقیر رقت انگیز؟

بفرمایید!
اگر می خواهید فرهنگ و هنرتان را با این کار ثابت کنید، بفرمایید!
جدا، چه چیزی از این بهتر و حقیقی تر؟
آقای تحصیل کرده!
آشنا با اینترنت!
[...]!

اما قبل از اینکه این کار را بکنید، لحظه ای درنگ کرده
به سخنان من نیز گوش فرا دهید که می گویم:
"
فرهنگ و هنر شما مثل خریت شماست!"

شما تنها تعدادی [...] هستید
که با خریت خودتان، هر انسانی در آن سوی دنیا را هم به گمراهی می کشانید!

ای [...]!
[...]!
تروجان!
[...]!

شما
[...] های مضحک واقعا فکر می کنید
این فیلم، فیلمی است که در ژانر درام بالاتر از فیلم "پدرخوانده" و هزاران فیلم دیگر* قرار بگیرد؟؟؟

بگذارید به شما بگویم من در مورد فیلم های ایرانی چی فکر می کنم:
این فیلم یا هر فیلم ایرانی دیگر تنها دارای مضمونی است مربوط به مسائل و مشکلات لعنتی و روابط غریب و خارج از عرف داخل ایران، ریشه در تفکراتی سنتی و متفاوت، که برای عوام آن سوی مرزها کاملا نامانوس، غیر قابل درک و تعریف نشده است!

و این از بدبختی شماست که فکر می کنید
هر چیزی که برای شما ایرانی ایزوله، با ذهنی ایزوله و بسته، جالب جلوه کرد،
به همان اندازه هم، خارج از این مرزهای دوروبرتان جذابیت دارد!

***

چرا؟
چرا این وبسایتی که تا بحال کم و بیش بر اساس واقع گرایی افراد از سراسر دنیا پیش رفته است را
نه از روی احساس
نه با بی منطقی
نه با بی عقلی
بلکه با بی اعتباری خودتان بی اعتبار می کنید؟؟؟

چرا؟؟؟
واقعا چرا شما
[...] های[...] نمی توانید
مثل هر انسان دیگری اهل این کرهء خاکی رفتار،
و در قبال آن احساس مسئولیت کنید؟؟

در جایی که هزاران یوزر هستند که دلیلی نمی بینند
به فیلمی حتی یک رای غیر واقعی دهند،
شما
[...] های مهاجم چطور به خودتان اجازه می دهید
اینطور همه چیز را مثل خودتان بی ریشه کنید؟

***

در آخر...
اگر شما در آن تابوت های پرنده می میرید
یا در تصادفات رانندگی جاده ای،

اگر دوروبرتان همه چیز غیر واقعی و دروغ،
آمارها بی منطق و اشتباه،
و تعداد رای های اعلام شده جعلی و خارج از چارچوب عقلانی است،

اگر ویزای فلان کشور را نمی گیرید،
یا آن جا شما را مو مشکی خطاب می کنند و بی اعتبار می دانند،
یا هر جا، به هر شکلی به شما می گویند استحقاق خیلی چیزهای دیگر را ندارید...
بدانید
در این دنیا برای هر چیزی که اتفاق می افتد
سلسله دلایلی وجود دارد،
و
عدم درک شما به هیچ وجه
دلیلی بر بی انصافی و بی رحمی دیگران بر شما نیست!

و اگر زمانی به درجهء قابل قبولی از تعقل و احساس مسئولیت رسیدید
شاید بخواهید که به قول خودتان "رایتان را پس بگیرید"
والا من که خودم تمایل دارم فکر کنم
هر چیزی از نوع ایرانی غیر قابل اعتماد است!

امضا
یک حرامزادهء بی شرف،
اما خوشبختانه نه مثل تو!د


***
من شخصا در این نظرسنجی شرکت نکردم/ شاید به خاطر اینکه از این مسئله اطلاعی نداشتم/ ممکنه که اگه من و برخی دوستانم که می شناسم هم از این نظرسنجی اطلاعی پیدا می کردیم شرکت می کردیم اما در کمال تاسف باید واقعیت رو قبول کرد/ انجام چنین حرکاتی از جنبشی که راهپیمایی سکوت با جمعیت بیشتر از سه میلیون نفر تشکیل می دهد بعید و به دور از انتظار است/ واقعا باید این سوال را از خودمان بپرسیم که آیا موجود ضعیف و پستی مثل دهنمکی و جیره خورهایش اینقدر ارزش داشتند که اعتبار جنبش سبز را به خاطر یه مشت به دهان ناچیزشان به خطر بیندازیم/ آیا جنبش سبز در محاسبه هزینه های مربوط به مبارزات خود دچار اشتباه نشده است/ مطمئنا باید از یک چنین نامه ها و اظهار نظرهایی درس گرفت و مراقب پیامدهای انواع مبارزه بود/ تا حالا جنبش سبز نشان داده که تفکر حرف اول را در مبارزاتش می زند/ باید از این به بعد نیز احتیاط کنیم که اعتبار جنبش سبز را به خاطر افراد بی اهمیت به خطر نیندازیم/
با تشکر از صبر و حوصله شما عزیزان
به امید پیروزی جنبش سبز ایران