۱۳۹۰ بهمن ۲۴, دوشنبه
بیایید به یاد محمد مختاری عزیز جمله آخرش را در صفحه اول فیسبوک و وبلاگ هایمان قرار دهیم
بیاید امشب و به مناسب 25 بهمن به یادبود دوست و همراهان عزیزمان خصوصا محمد مختاری صفحه فیسبوک و وبلاگ هایمان را مانند صفحه او درست کنیم.
خدایا ایستاده مردن را نصیبم کن که از نشسته زیستن در ذلت خسته ام.
۱۳۹۰ بهمن ۲۰, پنجشنبه
پیشنهادی برای متحول کردن تظاهرات: تعیین نقطه تظاهرات به جای مسیر تظاهرات
از اولین روز شکل گیری تظاهرات ها بعد از سال 88 همیشه با خود فکر می کردم که چرا تمام کسانی که قراری برای تظاهرات تعیین می کنند به جای تجمع به راهپیمایی علاقه مندند. در حالی که راهپیمایی خصوصا در خیابان انقلاب با آن وسعت اولا تمرکز خاصی ندارد و ثانیا به راحتی جمعیت پخش و به خیابان های اطراف هدایت می شوند و در آنجا دیگر دستگیری و متفرق نمودن جمعیت کاری بسیار راحت است.
امیدوارم دوستان به این موضوع بیشتر دقت کنند که در صورت تعیین نقطه تظاهرات به جای مسیر تظاهرات (مثلا میدان انقلاب) تمام جمعیت به سمت این نقطه در حرکت خواهند بود. میدان انقلاب شرایط خاصی دارد. به خاطر مرکزیت مسیر های زیادی به آن منتهی می شوند. تمرکز جمعیت در یک نقطه باعث می شود که هسته اولیه اعتراض به سرعت ایجاد شود و کنترل آن بسیار سخت است. چرا که جمعیت پشت جمعیت در حال حرکت به سمت میدان است و اساسا پراکنده کردن جمعیتی که پشت دارد بسیار کار سختی و تقریبا غیرممکن است. با کمی توجه به بسیاری نکات فوق العاده در مورد میدان انقلاب می توان رسید که این میدان را نسبت به سایر جاهای خیابان انقلاب و آزادی منحصر به فرد می کند. امیدوارم دوستان و همراهان نسبت به این مسئله بسیار دقت کنند. چرا که راهپیمایی بیهوده در یک مسیر بسیار طولانی مثل امام حسین تا آزادی علاوه بر خستگی به راحتی قابل کنترل شدن می باشد. نمونه این کنترل ها را در 25 بهمن سال 89 هم دیدیم.
۱۳۹۰ بهمن ۱۸, سهشنبه
بعد از خواندن نامه فرزندان موسوی و کروبی فکر می کنم که اگر 25 بهمن در تظاهرات نباشم، ایرانی نیستم
۱۳۹۰ آبان ۱۹, پنجشنبه
تنها راه باقی مانده برای آقای خامنه ای تن دادن به رای واقعی مردم و برگزاری انتخابات آزاد است
بیش از سی سال از انقلاب سال 57 می گذرد. طی این سی سال مردم ایران به امید پیشرفت و فردایی بهتر هر روز ناراحت تر و فقیر تر و مظلوم تر از روز قبل سر به بالین گذاشتند.
تنها 2 سال مخالفت مردم با نظامی که خود را مردمی می داند کافی بود که امروز تقریبا تمام کشورهای جهان مخالفت مستقیم خود را با نظام حاکم در ایران ابراز کنند و در سایه این بی کفایتی سران رژیم تمایل خود را به حمله و جنگ با ایران ابراز کنند.
اما با وجود تمام این مسائل می بینیم که رژیم کماکان و با وجود از بین رفتن نزدیک به تمام طرفدارانش هنوز هم به چند موشک از رده خارج و چند بمب کپی شده از کره شمالی و چین امیدوار است و طوری فریاد قدرتمندی سر می دهد که هر کسی که نداند (البته دیگر همه می دانند) فکر می کند که ایران از لحاظ نظامی کشوری قدرتمند تر از تمام ابرقدرتهای جهان است.
همه کسانی که در تظاهرات های بعد از انتخابات متقلبانه سال 88 شرکت داشتند می دانند که بسیجیان و لباس شخصی هایی که در ایام تظاهرات به مقابله با مردم کشور خود برخواستند حتی جرات نداشتند که بدون سلاح های خود (گاز اشک آور، شوکر، باتوم و برخی مواقع اسلحه گرم) و به طور انفرادی حتی یک خیابان از اکیپ دوستان خود دور شوند. و خود آنها نیز شاهدند که تمام فریاد هایشان تنها برای مردمی بود که مطمئن بودند سلاحی به دست ندارند و تنها برای تظاهرات مسالمت آمیز پای به خیابان گذاشته اند. آیا رهبر و دولتمردان از چنین بزدلانی انتظار مقابله با دشمنانی آموزش دیده با سلاح هایی بسیار جدید و خاص را دارند؟ جایی که بحث جنگی دو طرفه در میان باشد مطمئن باشید که تمام نیروهای سپاه پاسداران امروزی هم جایی نخواهند داشت و تنها به فکر فرار و همراه بردن دارایی اندوخته خود خواهند بود.
حال این سوال مطرح است که مردم ایران تا کی باید چوب ندانم کاری و حماقت رهبران خود را بخورند؟ رهبر و دولتمردان ایران هنوز هم فکر می کنند با وجود چاپلوسانی که فریاد ولایت ولایت سر می دهند باز هم راه به جایی خواهند برد؟
به نظر من تنها و تنها یک راه برای آقای خامنه ای باقی مانده است. اولا تمام زندانیان سیاسی را بدون قید و شرط آزاد و از خانواده های آنان و کشته شدگان 2 سال اخیر دلجویی نمایند. دوما هر چه سریعتر نسبت به عزل احمدی نژاد اقدام نمایند. سوما در اسرع وقت انتخابات آزاد و بدون قید و شرط در ایران برگزار شود.
با دیدن وضعیت امروز نظام یاد نامه ای افتادم که آقای هاشمی رفسنجانی چند روز قبل از انتخابات سال 88 به آقای خامنه ای نوشتند. تمام نامه به کنار اما یک بیت شعر انتهای نامه دقیقا زبان حال امروز سید علی خامنه است:
سر چشمه شاید گرفتن به بیل چو پر شد نشاید گرفتن به پیل
۱۳۹۰ مرداد ۴, سهشنبه
چرا ما ایرانیان اینقدر فقیریم؟
۱۳۹۰ تیر ۱۹, یکشنبه
دوازده سال از 18 تیر 1378 گذشت!
دوازده سال گذشت. آن که شاکیِ روزنامه سلام بود شد رئیس دولت کودتا. آن که دستور حمله به کوی را صادر کرد شد معاون قوه قضائیه. آن که فرماندهی حمله به کوی را بر عهده داشت شد رئیس سازمان بسیج. آن که جلسه محفل نشینان را اداره می کرد شد نماینده مجلس. آن که دولت وقت را تهدید کرد که دانشجویان را از خیابان جمع خواهد کرد شد شهردار تهران. آن که شب را میان دانشجویان خوابید شد فتنه گر. آن که شهید شد ...
برگرفته از فیسبوکنوشته ای از پیمان معادی بازیگر نقش نادر در فیلم جدایی نادر از سیمین
بگذارید آخرین ردیف سینما نشسته باشم و خیره به نقش
آرایی شما روی پرده هایی که روزگاری نه چندان دور پاره اش میکردید حرف بزنم .
ما نه گوسفندیم و نه خود را به خریت زده ایم.
تنها تفاوتمان اینست که بلندگو ها را به شما داده اند و تماشاچیگری را به ما
پیش فروش کرده اند . شما میتازید و گرد و خاک میکنید ...
ما چشمهایمان از غبار ِشما و اشک هایمان گِل میشود اما
چیزی نمی توانیم بگوییم . نه اینکه آزادی بیان نداریم ....
چرا داریم ، مشکل اینجاست که آزادی پس از بیان نداریم .
روی سخنم با شماست که گیشه ها را در دست گرفته اید
و آنقدر عوامل پشت صحنه دارید که سالی یک فیلم را ساخته
تدوین و میکس کنید تا عید ها کنار سفره هفت سین
برای فرزندانتان از خستگی های یکسال زحمت بگویید و آنها به شما
افتخار کنند که چه مردانه دم از حقیقت میزنید .
دلم از روزگاری میگیرد که " آدم برفی" ، جرم بود .
" مارمولک" به زیر پا ها خزید ، گربه های اشرافی ایرانی در
زیرزمین ها بایگانی شد ." دایره" را دو سال دور زدید و دم از سینمای خلاق زدید.
ناصر تقوایی این روز ها خاک میخورد... مخملباف پای ماندن نداشت ...
بهرام بیضایی با تمام دنیا قهر است.
مسعودکیمیایی هنوز خواب اسطوره هایش را میبیند ...
پرویز فنی زاده که در خاک باشد ، بهروز وثوق که ممنوعه و فاطمه
معتمد آریا مفقود الاثر ..باید پرچمدار سینمای ما حامد کمیلی شود ...
باید مسعود دهنمکی اپرای مجلل در گیشه ها به راه بیندازد...
باید فریدون جیرانی یک هفته شب نخوابی بکشد تا برنامه ترور شخصیت بازیگر های ما را بکشد .
بگذار این فریاد نصفه ای باشد که از گلوی یک نسل بیرون پریده است .
نسل ما را ببخشید ... ما خواستیم نفهم بمانیم ... نشد ... به خدا نشد ...
وقتی "داش آکل" به غیرتمان زد ...
وقتی "قیصر" به پاشنه های خوابیده ی ما خندید ...
وقتی "مسافران" را نفس کشیدیم ..
وقتی "هامون" را به جان نا خود آگاهمان انداختند
...
دست ما که نبود . ما "گاو ِ " مهرجویی را دیده ایم که گاو نمانیم....
ندانستیم از" باشو" هم غریبه ای کوچکتر میشویم.
ما را ببخشید که طعم سینمای خوب را چشیده ایم ....
ما را ببخشید اگر دستهای لرزان اکبر عبدی در "مادر" از یادمان نرفت ...
اگر کمر خمیده معتمد آریای "گیلانه" را تا خوردیم ..
اگر با حاج کاظم " آژانس شیشه ای" ، عذاب وجدان گرفته ایم ...
اگر در" مهاجر" ، جبهه هایمان را دید زده ایم .اگر طعم ناب گیلاس را چشیده ایم .
اگر پای " بایسیکلران" ، خوابمان گرفت و به خود فحش دادیم.
اگر فریماه فرجامی را خندیدید و ما خاطراتمان آتشمان زد ....
شما اهل به خود آمدن نیستید ، نبودید ... اما بدانید سکوت ما از سر بی کسییست ...
مارا در این بی کسی گِل گرفته اید و دل این نسل برای " ناخدا خورشید" ها تنگ است ...
ما خون دل میخوریم و بزرگان این سینما سکوت میکنند ....
شما هم میتازید ....
آقای اخراجیها
آقای پایان نامه
آقای ضد سینما
اینجا هرچه شود ..... هر چه باشد ....هنوز ایران است
کاش این نسل آنقدر غیرت داشته باشد تا گوش همیشه طلبکار شما را ، به این نوشته برساند ...
خواهش میکنم شیر (share) کنید ، آنقدر که بی اجازه به رخشان کشیده شویم