۱۳۸۹ اردیبهشت ۷, سه‌شنبه

قیاس، حال کنونی افراد است!

این جمله از از قبل از انتخابات سال قبل و تا حال بسیار بسیار شنیده ایم. چرا که این جمله توجیه بسیاری از هتک حرمت های و سرکوبهای مخالفان دولت های دروغین و تقلبی نهم و دهم بوده است. هتک حرمت کسانی مانند جناب مهندس میر حسین موسوی و زهرا رهنورد، سید محمد خاتمی، آیت ا... هاشمی رفسنجانی و فرزندانشان، ناطق نوری، آیت ا... صانعی، بسیاری از رزمندگان مخالف دولت، و کلا کسانی که در گذشته امام خمینی و یا افراد مومن و مورد قبول جامعه در موردشان صحبتی کرده بودند.
برای مثال در مورد مهندس موسوی وقتی همه از مخالفان ایشان که همگی به طور قاطع موافقان احمدی نژاد بودند سوال می کردند که: شما چطور عملکرد گذشته ایشان را زیر سوال می برید در حالی که ایشان نخست وزیر امام خمینی بودند و امام همیشه از عملکرد ایشان راضی بود و می فرمود: کسانی که از ایشان ایراد می گیرند حتی قدرت اداره یک نانوایی را هم ندارند.
و تنها جمله ای که به عنوان جواب و توجیه هتک حرمت های بدون سند دلیل شان می گفتند همین جمله بود که قیاس، حال کنون افراد است.
حال من یک سوال دارم؟
این حال کنونی چیست که شامل بعضی افراد می شود و شامل برخی دیگر نمی شود. چرا بسیاری از کسانی که در سال 67 کاملا بیگناه اعدام شدند نباید حال کنونی داشته باشند؟ چه کسانی آنها را از داشتن این حال کنونی مرحوم کرد؟ حال کنونی آن قاضی و دادستان و رئیس قوه قضاییه و ... چگونه است؟
البته اجازه بدهید پرانتزی اینجا باز کنیم و ببینیم برخی مسئولان این امور چه جور حال کنونی دارند: کسانی مانند آیت ا.. یزدی (که زمین گیر شده اند) و آیت ا... گیلانی (که اصلا معلوم نیست چه وضعیتی دارند) یا آیت ا... خلخالی (که به طرز بدی مرحوم شدند) و آیت ا... جنتی (که از جمعیت 74000000 ایران حدود 73999998 نفر هر روز برای تشریف بردنشون دعا می کنند) و بسیاری دیگر که نه ذهنم یاری می کنه و نه اطلاعاتم.
در مورد شخصی مثل سعید قاسمی (از فرماندهان سپاه)، حال کنونی ایشان که انصافا توضیح دقیق با ... در عسل افتادن است. شخص که همیشه شب های عملیات گم می شد و حتی حاج همت بعد از عملیات کربلای 5 که برگشته بود به این شخص گفت که سعید برو و خودتو گم و گور کن که اگه عراقی ها نکشنت مطمئن باش خودی ها تو رو می کشند. بعد فرار کرد و سر از یک لشکر دیگه در آورد. این شخص خائن به همرزمانش حالا در جایگاهی قرار گرفته که می تونه از نظام و دولت دفاع کنه اونهم به عنوان یکی از فرماندهان جنگ. (البته دفاع از چنین نظام و دولت دروغینی افتخار نیست و دلیل گفتن این موضوع فقط تشریح قضیه حال کنونی است)
یا در مورد مهدی کوچک زاده: شخصی که به عنوان بچه پولدار شدیدا دخترباز و مست دانشگاه شیراز معروف بود و حالا شده نماینده با کمالات و البته حامی دولت مجلس شورای اسلامی. همینطور افرادی مثل حمید رسایی و روح ا... (خسرو) حسینیان و بسیاری از مگسانی که اکنون دور شیرینی توخالی قدرت در حال وز وز کردن و کاسه لیسی هستند.
حالا همه چیز به خود شما دوستان عزیز بستگی دارد که : آیا حال کنونی افراد واقع مقیاس مناسبی برای تشخیص صلاحیت و همچنین توجیه مناسبی برای هتک حرمت به آنها می باشد؟

۱۳۸۹ اردیبهشت ۶, دوشنبه

چرا احمدی نژاد و وزیران و دوستانشان اینقدر چرند و پرند می گویند؟

1 – به زودی قرار است در تهران زلزله بیاید!!!!!!!!!!!!
2 – ما تو کشورمون یه ضرب المثل داریم و به کسی که حرف نامربوط بگه می گیم: دو کلمه هم از مادر عروس!!!!
3 – مردم، مخصوصا زنان تهرانی باید توبه کنند تا جلوی زلزله گرفته بشه!!! (صدیقی در نماز جمعه)
4 – گنده تر از تو هم نتونست هیچ غلطی بکند. (جمله احمدی نژاد قبل از ارسال نامه به اوباما)
5 – در ایران هیچ کس به خاطر اعتراض در زندان نیست (این یکی رو دیگه نمی دونم چند تا علامت تعجب بزارم کافیه)
و ...

راستی اصلا چرا دولت و دوستانش اینقدر چرند و پرند افاضات می کنند؟
به نظر من اینکار به دو دلیل صورت می گیره. اول اینکه مردم نسبت به شنیدن خزعبلات و این مدل حرفها اشباع بشند تا برای حرکات بعدی احمدی نژاد آمادگی داشته باشند. حالا این حرکات بعدیش چیه خدا می دونه . چون نمی دونم چیز دیگه ای هم برای خراب کردن باقی مونده یا نه؟
اما مهمترین دلیل برای انتشار چنین سخنان گهرباری خبرسازی و تهیه خوراک تبلیغاتی به خاطر این سخنان بیهوده است. چرا که در صورتی که نشریات و سایتهای خبری مشغول به این حرکات و حرفها باشند دیگه یواش یواش اقدامات موهون و غیرقانونی دولت و نظام در مورد دستگیرشدگان و مطالبات معترضان و وضعیت کارگران و حقوق بشر و غیره و غیره کمرنگ تر می شوند. این خبرسازی ها و حرکات بدین منظور انجام می شه که مردم در لطیفه های تلخ و حاشیه های دیدارها و مجموعا خبرهای بی اهمیتی که آقای رئیس جمهور و هیات مکرمشون زحمت تولیدشون رو کشیدند غرق بشند و به علت ذیق وقت کمتر به فکر مطالبات و برنامه های آینده خودشون باشند.
البته این مورد در تمام حوزه ها داره توسط دولت و نظام انجام میشه.
مثلا در زمینه فوتبال. تیم تراکتورسازی رو در نظر بگیرد. این تیم حدود نیم قرن سابقه بازی داره. یا در لیگ برتر یا دسته یک. اما امسال که به لیگ برتر راه یافت یکدفعه شد هدف تمام مردم آذربایجان. انگار یک عده وظیفه دارند به مردم آذربایجان هیجان و شور بدهند که فقط و فقط به ورزشگاه بیایند و این تیم را تشویق کنند. این مورد خیلی خیلی خوبی هست. اما برای خود من که آذری هستم قابل قبول نیست که استانی مثل آذربایجان و از همه مهمتر شهری مثل تبریز که همیشه در مشکلات و مسائل سیاسی معاصر ایران نقش بسیار مهمی را ایفا کرده، حالا به خاطر یک تیم کاملا از این گردونه خارج شده و تمام هم و غم مردمش بشود "تراختور!!"
تازه این شروع ماجراست. یک مدیر عامل سپاهی را از تیمی مثل ابومسلم میارند می کارند به جای مدیرعامل تیم تراکتورسازی. و دقیقا در بازی تیم تراکتورسازی مقابل ابومسلم دستور بیرون اومدن تیم از زمین رو بین بازی صادر می کنه؟ چرا؟ دلیش کاملا مشخصه!!!! اگه تیم تراکتور وضعیت عادی داشته باشه که مردم آذربایجان دوباره به فکر سیاست و مسائل کشورشون می افتند و این اصلا خوب نیست. تیم تراکتورسازی تبریز همیشه باید حاشیه داشته باشد. یا وضعیت اس ام اس رو خراب کنند یا مسائل داوری یا وضعیت مربی و در آخر هم حاشیه این بازی (تراکتور-ابومسلم). برای من عجیبه مردم آذربایجان که دارای دید باز سیاسی هستند چطور گول همچین حرکاتی رو می خورند؟
خلاصه اگه نخواهیم از بحث خودمون دور بشیم این کاریه که توسط احمدی نژاد و دور و بریاش داره انجام میشه و بلاییه که داره سر فرهنگ و ملیت و کشور ما میاد. تا خودمون نخوایم هیچ کسی نمی تونه به ما کمکی بکنه.
خداوند در قرآن می فرماید: سرنوشت هیچ ملتی را تغییر ندادیم مگر به دست خود آنها.
به امید خیزشی سبز برای رسیدن به بهار.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۴, شنبه

سکوتم طاقت ماندن ندارد



سکوتم طاقت ماندن ندارد
امشب داشتم تصاویر و فیلم ها و مطالب یکسال گذشته رو که توی کامپیوترم ذخیره کرده بودم مرور می کردم. صحنه شهادت ندا را مرور کردم. تصاویر سهراب و جوانی اشکان و مظلومیت کامران و محسن و کيانوش و ترانه و ... . هر موقع به ترانه موسوی می رسم چشمام پر از اشک میشه. سال گذشته وقتی خبر و جریان شهادت ترانه موسوی رو می خوندم یکساعت تمام اشک می ریختم. از فردای اون شب توی خیابون هر خانوم جوانی رو که می دیدم بی اختیار یاد ترانه می افتادم و از شرم و خجالت سرم رو پایین می انداختم. همش به خودم می گفتم آخه تو هم مردی؟ آدمی؟ ایرانی هستی؟ تو چه جور ایرانی هستی که یه عده بی شرف به خودشون اجازه می دند که خواهرهات رو تو خیابون بدزدند و ببرند. ولی چیکار می تونستم بکنم جز شرم؟ داشتم دیوانه می شدم. هر پلیسی که می دیدم خشم تمام وجودم رو می گرفت. دوست داشتم برم جلوی یکی از درجه دارهای نیروی انتظامی و بهش بگم :
"بی غیرت! تو چی هستی؟ چماغ سر مظلوما و بادبزن مزدورهای بسیجی و لباس شخصی و سپاه؟ نون چی رو سر سفره زن و بچت می بری؟ بی شرف تو باید حافظ جون مردم باشی یا یه عده چماغ به دست مزدور که به زن و ناموس مردم هم رحم نمی کنند و هر چی عقده دارند به اسم ولایت بر سر مردم می یارند؟"


راستی اینها کی هستند؟
روز 13 آبان 88، میدان هفت تیر بودم. همیشه تو تظاهرات ها بودم. هیکل درشتی و ورزشکاری برای مقابله و درگیری ندارم. ناراحتی قلبی دارم و نمی تونم بدوم. تحرک زیادی هم نمی تونم داشته باشم. ولی تو همه تظاهرات ها میام برای گرفتن فیلم و عکس برای یوتیوب. داشتم با دوربینی که تو کتم مخفی کرده بودم از همه جا فیلم می گرفتم. وقتی هسته اولیه تظاهرات اول خیابون کریم خان تشکیل شد من سریع رفتم وسط جمعیت. حدود صد متر جلوتر سربازها ریختند سرمون و شروع کردند به زدن. اول رفتند سراغ دخترها و زن ها. خوب من هم یه جوون ایرانیم. درسته که بدن ورزیده ای ندارم اما یه جو غیرت دارم که وقتی دخترهای مردم جلوم کتک بخورند به جوش بیاد و یه کاری کنه. سربازها دویدند دنبال مردم. من وسط خیابان کریم خان بین ماشین ها داشتم می دویدم. یکدفعه سمت راستم دیدم که یه سرباز (که بنده خدا رو معلوم نبود از کدوم شهرستان آورده بودند اونجا) با باتوم دنبال یه خانم چادری و دخترش می کنه. بی اختیار مسیرم رو کج کردم و رفتم به سربازه یه تنه زدم. سربازه داشت می خورد زمین. من فقط دیدم که مادر و دختر به سلامت دور شدند و بعد... من موندم و اون هموطن عزیزم که خدمت مقدس سربازی رو برای حفظ وطن و جان من و امثال من می گذروند. خشم رو تو چشماش دیدم. نمی دونم، مگه من چی رو ازش گرفتم. شریک جنسیشو؟ نه این قضیه مال حیووناست. در هر صورت از زیر ضربات باتومش که با آخرین قدرت به من می زد خودمو بیرون کشیدم و از روی نرده های وسط خیابون پریدم اونطرف. یکی دیگه از برادران یه باتوم دیگه نثار قفسه سینم کرد. مهم نبود فقط فرار مهم بود. آخه تظاهرات ما تظاهرات سکوت بود. خلاصه بعد از نیم ساعت در حالی که بدنم سرد شده بود و تازه داشت جای الطاف برادران خودشو نشون می داد یه گاز اشک آور (البته کلا گاز اشک آور به نظر من اعتیاد آوره. من که حسابی دلم براش تنگ شده) شد حسن ختام برنامه اون روز من. فیلم و عکس زیادی گرفتم. از محل دور شدم.
تا یک هفته ای هر موقع جای کبودی ها رو می دیدم بی اختیار خندم می گرفت. فکر می کردم این سرباز که بدبخت با دختر و زن مردم بدون هیچ دلیلی این کار رو می کنه. پس فردا تو زندگی خودش اگه زنش باهاش مخالفت کنه چیکار می کنه؟ اگه بچش یه کمی لج بازی کنه چی؟ تشنگی قدرت موقتی که لباس سربازی بهش داده بود مطمئنا ازش جدا نمی شه. تا آخر عمر فکر مردمیه که کتک زده اونم به خاطر هیچی. لااقل اگه ما کتک خوردیم یه هدفی داشتیم و داریم و هنوز داریم به سمتش می ریم. تازه کتک ها بیشتر ما رو قدرتمند کرد و تشنه تر که به سمت هدفمون بریم. اما دنیا برای اون سرباز اینطور نیست. اون نمی تونی کسی رو که کتک زده فراموش کنه.نمی تونه فراموش کنه که به دستور یه مافوق که یه بچه بسیجی و سپاهی ولایی بوده چی به سر مردم آورده.
بازم دلم گرفت. قبل از انتخابات چه شوری داشتیم. تا به حال مردم رو اینقدر با هم یکی ندیده بودم. هر کسی دستبند سبز داشت به اون یکی لبخند میزد. تو چهار راه و خیابون به همدیگه راه می دادند و یه طورایی هوای همدیگه رو داشتند.